×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دنیای آدمک ها

اهل بی مرزترین دریا باش

ماجرای یک روز بارانی

 

ماجرای یک روز بارانی

 

 

 

آن روز ..یک روز بارانی بود

 

آن روز ... دلم هم گرفته بود

 

دقیقا یادم نیست... ولی حدودا 2010 سال از میلاد مسیح می گذشت

 

آن روز ...خدا هم در حوالی من بود

 

گرم گوش دادن به عظیم ترین سمفونی تاریخ بودم ..سمفونی صدای باران

 

راستی ....آن روز ...شازده کوچولو هم با من بود

 

سلام به خدمت دوستان عزیزم.....امیدوارم خدا در همسایگی شما ..منزلی بخرد

 

همان طور که داشتم به صدای باران گوش می کردم... شازده کوچولو آمد کنار صندلی من ...آخه من در تراس نشسته بود...ولی متوجه آمدنش نشدم...چند بار عطسه کرد .. ولی آن قدر متمرکز صدای باران شده بودم که باز هم متوجه حضورش نشدم..و او هم ساکت ماند تا خلوت مرا بهم تزند

 

بعد از مدتی برگشتم و دیدم شازده کوچولو نشسته و به دیوار تکیه داده و زانوهایش را بالا آورده و آرنجهایش را روی زانوهایش گذاشته و دست های کوچکش را مشت کرده و زیر چانه اش گذاشته و سکوت کرده و به من نگاه می کرد

 

گفتم : تو اینجایی؟؟ ... طفلک ناز من ... چند وقته که این جا نشسته ای ...بمیرم...چه مظلومانه نشسته ای

 

گفت : به وقت شما ..نیم ساعت است که نشسته ام

 

گفتم : آه .. ببخش .. اصلا متوجه حضورت نبودم ... بعد گفتم : خوب یک حرکتی می کردی یا به شانه ام می زدی تا متوجه شوم

 

شازده کوچولو گفت : این کار آدم بزرگا ست که وقتی می بینن کسی به اونا توجهی نمی کنه ... عالمی رو به هم می ریزند.. همه را به جان هم می اندازند ... و از این راه توجه دیگران را به خودشون جلب می کنند

 

ولی بچه ها بهتر می فهمند ...چون شاید خلوت کسی.. مهم تر از این باشه که به او توجه کند

 

باز هم شازده کوچولو مرا حیرت زده کرد... و جمله ای گفت که شاید کمتر آدم بزرگی به آن توجه کند

 

گفتم : آفرین ..آفرین بزرگ مرد کوچک... در این لحظه از فرصت استفاده کردم تا سوالی را از او بپرسم

 

گفتم : شازده کوچولو ...حالا که مدتی در زمین هستی ... چه چیز آدمها تو را متعجب کرده است

 

این بار به سوالم جواب داد... چون سوالم را فهمید

 

آخه می دونید...بچه ها فقط به سوال هایی که می فهمند جواب می دهند

 

شازده کوچولو گفت : آدم ها عجله دارند بزرگ شوند

ولی وقتی بزرگ می شوند آرزو می کنند کاش کودک بودند

 

شازده کوچولو گفت : آدم ها سلامتیشان را از دست می دهند تا پول به دست بیاورند

و همان پول را خرج می کنند تا سلامتی را بدست بیاورند

 

 

او گفت : آدم ها طوری زندگی می کنند که انگار هیچ وقت نمی میرند

 

و طوری میمیرند که انگار هیچ وقت زندگی نکردند

 

 

بغض گلویم را می فشرد ..و با جمله آخر شازده کوچولو ...دیگر طاقت نیاوردم و اشک از چشمم جاری شد

 

 

او گفت : آدم ها به قدری نگران آینده هستند که همه لحظه حال را فدای آینده می کنند

 

آدم ها یادشان رفته که خدایی هست که که می شود نگرانی ها را به او سپرد

 

پس آدم ها  نه در حال زندگی می کنند

و

نه در آینده

 

کم کم سمفونی باران داشت به پایان می رسید

 

آن روز ...یک روز بارانی بود

 

آن روز ...دیگر دلم نگرفته بود

 

دقیقا یادم آمد... 2010 سال و یک ماه و سه  روز و سه ساعت و سه دقیقه از میلاد مسیح می گذشت

 

راستی آن روز ... روز بزرگی بود

 

 

 

 

 

این یک داستان واقعیست............................ آن روز باران می بارید ......................................................................

چهارشنبه 10 اسفند 1390 - 8:35:44 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 2 مرداد 1391   5:24:56 PM

mojtaba?

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   9:41:51 PM

__________**_____*__*___________


_________*___*___*__*_______******


__________*___*__*________**::::::::**


______________*__*_______**::::::::::**


_______________*__*_____**:::::::::::**


________________*__*___*:::::::::::::**


_________________*_*__*::::::::::::::**


_____**********____##*::::::::::::**


___**:::::::::::::::::::* ^^*::::****::::**


__**::::::::::::::::::::*^^^**:::::::::::::**


___**::::::::::::::::::::::*^^ ^*:::::::::::::**


_____**:::::::::::**::::::**^^*:::::::::::**


__________****:::::::::::::*^*********


____________**:::::::::::**


___________**::::::::**


_______.o? ? .******


��O ? *


*.�


?


...�


....O


.......�o O � O


.................�


.............. �


............. O


.............o....o�o


.................O....�


............o��O.....o

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   9:35:52 PM


_________________00_00_________________
________________00___00________________
_______________00_____00_______________
______________00_______00______________
_____________00_________00_____________
00000000000000___________00_000000000000
__00________________________________00__
____00________عـــالی بـــــــود _______00___
______00_________ ____ _________00______
________00_____________ _____00________
__________00_____00000_____00__________
_________00_________________00_________
________00________0000________00_______
_______00_______00____00_______00______
______00_____00__________00_____00_____
_____00___00________________00___00____
____0000________________________0000___
___000____________________________

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   5:33:44 PM

درود بر استاد خودم

استاد ایرانی ...مممنونم از تشزیف فرماییتون...مزین فرمودید ...وسپاس از محبتتون

راضی خانم

سلام و ممنونم از شما

http://shogh.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   5:08:54 PM

شازده کوچولوI'm SorryI'm SorryI'm SorryI'm Sorry

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   4:11:31 PM

چه بگم!؟ شازده کوچولو هر چه لازم بوده بدونیم در سه جمله و سه سوت گفت و چه عالی - درود مجتبی جان طبق معمول عالی

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   3:54:20 PM

درود فریاد جان

ممنونم از محبتتون.............عالی بود

دقیقا شعری که مرغوم فرمودید.....شرح حال خیلی هاست

دقیقا با نظر شما موافقم

شما بسیار نکته سنج و خردمند هستید

پاینو از نوشته هاتون می شه فهمید

ممنونم دوست عزیزم

داداش مسعود

سلام و ممنونم از محبتت

داداش با هم زیاد حرف داریم

ممنونم..و خوشحالم

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   3:50:56 PM

آبجیه نازم عسل بانو

سلام...دوستت دارم آبجی

ممنونم از کامنت زیبات....مورچه

خودت می دونی مورچه چیه دیگه؟

بخدا به داشتن آبجی مثل تو افتخار می کنم

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   2:53:51 PM

inam ye murche ke umade weblogeto bebine va bege behtarini

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   2:41:43 PM

سلام عزیزم 

کامنت خالی دادم چون حرف نداره بهترینم

مثل خودت که بی همتایی

و

بهترینی

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   2:36:28 PM

http://faryadirani.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   1:54:54 PM

دروود بر مجتبی

اکثر مردم وقتی هوا ابریه و بارونی میگن هوا خرابه  ،در صورتی که این هوا نیست که خرابه

تجربه کنید زمانی که رعد و برق اتفاق میافته و باران شروع به بارش میکنه این ابیات را زمزمه کنید

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست

میر مست و خواجه مست و یار مست ، اغیار مست

باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد

باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست

آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین

آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست

 

داداش حس زیبایی به من منتقل کردی

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 11 اسفند 1390   2:00:27 AM

سلام و درود بر داداش خودم داداش پوریا

دادا.....من که در مقابل تو عددی نیستم

داداش داری چوب کاری می کنی......من چیزی از خودم نمی نویسم..یعنی بلد نیستم که بنویسم....هر چه هست از وجود شازده کوچولوست

امروز به شازده کوچولو گفتم : اگر تو در داستانها نباشی...اون داستان می پوسه.....هر چه هست تازگی شازده کوچولوست

داداش درسته من کوچیکتم ...ولی دیگه شما هم اون قدر مسن نشدی که من  فرزندت باشماگر به سن و سال باشه ..شما جوان و برنا هستی

ولی اگر از لحاظه درک و فهم و کمالات حساب کنی .....شما عمری بالغ بر هزار سال داری و من هم نوه شما هستم و در مقابل شما نوزادی بیش نیستم

ولی در کل.ماشاا.. بزنم به تخته...چشم حسود کور...روز به روز هم جوان تر و خوش تیپ تر میشید...نه مثل من که روز به روز فرسوده تر و از کار افتاده تر می شم

دادا دوست دارم

پرستو خانم

خواهر خوبم

چه عجب......خوش اومدید.نگران شدم که خدایی ناکرده از من رنجیده باشید

ممنونم

به امید دیدار مجدد

خواهر خوبم پریسا خانم

ممنونم ....خیلی محبت دارید ...ولی به داداش پوریا هم گفتم من عددی نیستم که قابل شمارش باشم...و اگر از متن خوشتون اومده ...همه ازآن شازده کوچولو است

ممنونم از لطفتون...زیبا هم خودتونید

http://www.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 10 اسفند 1390   8:58:01 PM

http://www.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 10 اسفند 1390   8:53:44 PM

ماجرای یک روز بارانی

این زیباترین داستانی بود که خونده بودم

سلام مجتبی جونم داداشی

تو با این نوشته هات هنر نویسندگی و خلق دنیای یک داستانو تمام کردی

داستانتم مثل خودت زیباست.مرسی

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 10 اسفند 1390   8:47:22 PM

آبجی رهای خودم

سلام ودرود بر شما

آبجی...بخدا تو این مدت برای یه معلم و خواهر خوب بودی

خدا چه لطفی کرده که خواهر فهیمی مثل شما رو به ما بچه ها داد

ممنونم

مهتاب خانم

پخواهر خوبم

سلام و ممنونم ........نظر لطفتونه......چشماتون عالی می بینه

برادر بزرگوارم

داداش پوریا

درود بر  شما

داداش ........بخدا که وظیفه منه هر روز برای دست بوسی خدمت داداش بزرگ و گلم ..داداش پوریا برسم

داداش ....جسارت منو ببخشید

ممنونم