×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دنیای آدمک ها

اهل بی مرزترین دریا باش

هنوز هم یک آرزو برایم مانده

هنوز هم یک آرزو برایم مانده

 

زمانی که از این وبلاگ خداحافظی کردم.....بسیار دلم گرفته بود ...آخه دوری از شازده کوچولو برایم سخت بود....دلگیر و دمق رفتم به بوستانی در نزدیکی خودمان...و نشستم روی نیمکتی که یک پیر مرد هم در یک طرفش نشسته بود

 

گویا هفتاد و نه سال از اولین بهارش می گذشت....وقتی دید که من خیلی گرفته و ناراحت هستم...بدون اینکه سلامی کرده باشیم گفت : سه آرزو کن تا براورده شود...فهمیدم که دوباره یک پیر مرد می خواهد نصیحتم کنم...با گستاخی گفتم : پدر جان...ببخشید ولی اصلا ظرفیت نصیحت شنیدن را ندارم و خیلی گرفته و دلم پر از غصه است ... او گفت : چرا دلت پر از غصه است در حالی که سه آرزو داری که براورده شود...توی چشمهای پیرش دیدم که خبری از نصیحت نیست و شرمند گفتم : آخه شازده کوچولو برای بدرقه من نیامد...او خودش قول داده بود که می آید ...ولی نیامد....او گفت : من هم پنجاه و پنج سال پیش ...درست روی همین نیمکت منتظر شازده کوچولو بودم...گفتم چطور ؟؟ و برایم تعریف کرد

 

 

او گفت پنجاه و پنج سال پیش ...من هم دلم پر از غصه بود...و افسرده ونالان آمدم روی همین نیمکت نشستم...ولی آن روز یک پسر بچه نشسته بود کنارم.. موهایش هم طلایی بود...به سوال های من جواب نمی داد....می دانی آخه بچه بود ...بچه ها فقط به سوال هایی که می فهمند جواب می دهند...آن زمان نمی شناختمش...بدون سلام کردن به من گفت  : سه آرزو کن تا براورده شود... من هم به او گفتم : پسر جان...من اصلا حوصله کودکان را ندارم....ولی او معنی حوصله نداشتن آدم بزرگ ها را  را نمی فهمید...آنقدر اصرار می کرد که طلاقتم به سر رسید وبا عصبانیت به او گفتم : آرزو می کنم تو بری به جهنم...ناگهان دیدم که او غیب شد...گیج شده بودم ...گفتم نکند که راست می گفت و با آرزوی من واقعا رفته باشد به جهنم...تصمیم گرفتم که آرزو کنم تا برگردد....چشم هایم را بستم و آرزو کردم که او برگردد..تا چشمهایم را باز کردم دیدم که روبرویم نشسته است و موهای طلایی زیبایش کمی سوخته بود و چهره اش هم برافروخته شده...به من گفت : این چه آرزویی بود که کردی ؟؟ چرا منو به جهنم فرستادی؟؟.. ولی باز هم ممنونم که آرزو کردی که من برگردم....ولی با این سماجت و لجبازی در واقع به خودت زیان وارد شد....چون دو تا از آرزوهات سوختند

 

او را در آغوش گرفتم و نوازشش کردم و از او دلجویی کردم...وقتی که رفتم برایش آب بیاورم...دیگر او را ندیدم

 

حالا....پنجاه و پنج سال از آن ماجرا می گذرد....و من هنوز یک آرزو دارم

 

آن کودک.... شازده کوچولو بود

 

 

هر زمان که از این دنیا دلگیر می شوم....به این امید دارم که من هنوز یک آرزو دارم و خدایی هست که آن را برآورده کند

 

 

دوستان عزیزم دوباره سلام........این بود شرح واقعه ای که بعد از خداحافظی از شما برایم اتفاق افتاد

 

من هم هنوز یک آرزو دارم....و خدایی را دارم که قادر است آن  آرزو را برآورده کند

 

 

تشکر می کنم از پیام هایی که به صورت ایمیل به من دادید...و من را شرمنده کردید....و یک تشکر مخصوص را می خوام بکنم از کسی که ریسمانی را به دور پایم بست تا یک مدت دیگر در خدمت شما باشم

 

یلدا خانم عزیز

و

داداش پوریا

 

من تا همین الان ایمیل هایم ررو چک نکرده بودم....چی می توانم بگم؟؟ ....اصلا چی کار می توانم بکنم؟؟با دیدن این ایمیل ها...گستاخی بود اگر دوباره نمی آمدم

 

و واقعا عرض می کنم...که قصد خودنمایی را نداشتم

 

ولی از بخت بد من ...مدتی را می توانم بمانم

 

 

شازده کوچولو....من باز هم به انتظارت هستم

 

                        پس ببین یادت بمونه

                                    

                                      کسی هم اینو ندونه

                                             

                                  

                                    زنده بودیم اگه فردا

 

                                                وعده ما لب دریا

 

 

این یک داستان واقعیست...........................................هنوز یک آرزو برایم وانده..........................................................

یکشنبه 9 بهمن 1390 - 8:05:36 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://faryadirani.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 12 بهمن 1390   8:14:44 PM

دروود بر مجتبی

مطلب قبلی که نوشتم فقط برای شفاف سازی موضع خودم بود ،برای بنده خیلی مهمه در این فضای مجازی شخصیت طرف مقابلم رو خوب درک کنم تا در بحثها و گفتگوها دچار سوء  تفاهم نشم و برای همین بود که گفتم در بند هیچ دینی نیستم و الا فرمایش شما درسته که عقاید هر شخص به خود همان شخص مربوطه ، متاسفانه در مملکتی زندگی میکنیم که عقایدمون به ما تحمیل میشه

از شما عذر میخوام که صفحه وبلاگ شما رو خط خطی کردم

سپاس ای انسان

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 12 بهمن 1390   7:04:15 PM

آبجی عسلم........بالاخره اومدی

آبجی ...یادته ما با دود به هم پیام می دادیم

آبجی...نمی دونم که سمت تو تکه چوبی پیدا می شه که بسوزونی و دودش کنی تا من ببینم

آبجی ..من که این جا یه جنگل رو آتیش زدم

تو همیشه آبجی خوب من هستی

ودل داداش برات تنگ میشه

تقصیر خودته که این قدر خوبی

پادشاه عزیز (کینگ)سلام ودرود بر شما

حتما خدمت می رسم

فریاد عزیز

درود بر شما

مسئله اعتقادات شما یک امر شخصی است...و برای ما هم محترم است...حتما شما جستجو و تحقیق کردید که هیچ دینی رو قبول ندارید..و من برای این تحقیق شما ارزش قائلم....خداوندی که او را می پرستم هم برای این کار شما ارزش قائل است....و شما برای او بهتر از من هستید چون شما رفته اید و تحقیق کردید و برسی کردید ...آن وقت می گویید که من پیرو هیچ دینی نیستم ...ولی من هیچ تلاشی برای این کار نکردم...پس مقام شما بالاتر از بنده است

حالا هر اعتقادی که دارید......برای من هم محترم است و این دلیل نمی شود که اگر من عقاید شما را قبول ندارم ...به شما توهین کنم...چون خدایی که من می پرستم اجازه این کار را به من نداده است....خدای من نه خدای عرب هاست و نه خدای این حکومت....من ذات حق را می پرستم.وممنونم از مطلب زیبای شما..چند وقت پیش هم خانمی بنام ترنم سکوت بودند که ایشان هم مثل شما می اندیشیدند....ولی اداب زندگی کردنه متمدنانه را می دانستند مثل شما

و شاید خود شازده کوچولو خواسته که به دیدن شما بیاید و یا اینکه شما خواستید به دیدنش بروید ....وگرنه شازده کوچولو یک پسر بچه است و زیاد هم نفوذ ندارد

به هر حال ممنونم

داداش پوریا

بخدا که هر چی ازت بگم کمه........ببخشید که دیشب به یکباره خداحافظی کردم.....ولی پای رو کم کنی وسط کشیده شد.....گفتند اگر خداحافظی کنی یعنی میدان را خالی کردی و می رویم برای اذیت یکی از آبجی هایی که اندازه دوتا آبجی دوستش دارم...برای این موندم

http://m-p.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 12 بهمن 1390   4:44:23 PM

مطالب جدیدی در وبلاگم قرار داده ام اگر خواستید سری به آنجا بزنید

 

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 12 بهمن 1390   1:36:50 PM

salam dadash mojtaba bebakhshid man dir residam

vali umadam begam  dadash hamishe ajit budam va ajit mimunam behtarini dadasham va behtarin haro barat arezoo daram

hich vagt faramushet nemikonam 

dust darat va ajit

asal

http://faryadirani.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 12 بهمن 1390   1:09:36 PM

دروود بر مجتبی

داش من مسلمانزاده ام و امروز اعتقادی به هیچ دینی ندارم اما بعضی از اتفاقها و نشانه ها رو میتونم ببینم

روزی که برای اولین بار با شازده کوچولوی شما آشنا شدم به دنبال مطلبی از چارلی چاپلین گشتم و جالب بود که پس از جستجوی در گوگل بر روی اولین مطلب کلیک کردم ودوباره شازده کوچولو را دیدم

 قدرت شازده کوچولوی شما تا حدی بالاست که من بین میلیونها موضوع در اولین انتخاب به مطلبی مشابه پست شما برخورد میکنم

به نظرم جالب اومد تا با شما هم این موضوع را درمیان بزارم  فارغ از هر تصور دیگری ،آدرس وبلاگ را در ابتدای موضوع قرار دادم تاخودبه صحت گفته ها پی ببرید و جالب تر بعد از آن گفته چارلی چاپلین را بخوانید

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 12 بهمن 1390   1:39:54 AM

ابجی الیسا

سلام و ممنونم

ببخشید کمی بی ادبانه حرف می زنم

ولی می مونم که روی چند نفر رو کم کنم

باز هم خیلی ببخشید

اینو به چند نفر ابله می گم

اگر من به کسی می گم آبجی....مطمئن باشید که قصد ندارم رابطه ای به جز خواهر و برادری با اون داشته باشم

کجای دنیا دیدید که یه برادر بیاد با خواهر خودش رابطه ای دوست پسری و دوست دختری برقرار کنه

یا در بین حیوانات ....کدام حیوانی میاد با خواهر خودش ازدواج کنه

بخدا اگر پای من وسط بود ناراحت نبودم....شما ابله ها میاید پای یه دختر های معصومی رو می کشید وسط....که اون خودش نامزد یا شوهر یا دوست پسر داره

این فرهنگ رو داریم ...اون وقت به عالم وآدم فحش می دیم که چرا ایران عقب افتادست

باز با قرمز می نویسم

من اگر به دختری می گم آبجی یا خواهر .....مطمئن باشید قصدی به جز خواهر و برادری ندارم باهاش.....من که از این کشور می رم ...ولی دلم برای عزیزانی می سوزه که در کنار این حیوانات زندگی می کنند

خواهر ...یعنی....خواهر

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   9:52:12 PM

اشکال نداره

مجتبی الان اس ام اس داد و برای همیشه خداحافظی کرد

ناراحت بود از کارت هایی که براش می دادن و میگفت بگم که من قصد پز دادن چیزیو نداشتم

ولی حالا که رفته دوستانی که به زبان انگلیسی تسلط دارند لطف کنن و به سایت لوکازین دانشگاه کمربیج مراجعه کنن و نامه استیون هاوکینگ به مجتبی رو بخونن .فک کنم هنوز هم باشه

اگر متن دعوتنامه ئانشگاه پیرینستون برای مجتبی هم برداشته نمی شد می گفتم به اون جا هم یه سری بزنن

منم خداحافظ 

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   8:44:21 PM

این ایمیل منه

[email protected]

و ببخشید ..............تا کنار دریا

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   8:29:47 PM

فریاد جان

درود بر شرف شما

و ممنونم از این نوشته زیبا

شخصیت شازده کوچولو درون مایه مطالب من است و اگر شازده کوچولو را در داستانی وارد می کنم ...دلیل بر این نیست که داستان شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزوپری ..این داستان است...داستان شازده کوچولو یکی است و آن را همه می شناسیم

چقدر خوب شد که این مطلب را ارائه کردید تا من هم یک حرفی را بزنم

به خدای احد و واحد...من قصد ندارم که مدرکم را به رخ بکشم ....اگر دروغ می گویم ...از خداوند خواهش می کنم همین حالا من را رسوا کند....دفعه قبل که خواستم بروم ..می خواستم برای مدتی و بعد از سفری برگردم ولی هنگامی که الناز خانم اون مطالب رو فاش کردند...مطمئن شدم که دیگر بر نخواهم گشت....من شدیدا بیزارم از اینکه مرا بجز زره ای از این عالم که خداوند خلق کرده است .. طور دیگر ببینند...دوباره سوگند می خورم به خدای احد و واحد که فقط و فقط بخاطر شخصیت آقا پوریا و این که در وبلاگشون به من امر کردند که برگردم ..برگشتم

من مگر چه کار خارق العاده ای انجام دادم ...و یا مگر شاخ غول را شکستم....من هم زره ای هستم در این عالم و کوچکتر بقیه...ولی متاسفانه کسانی که نمی دانند فکر می کنند که من قصد دارم که خودم را به رخ بکشم و مدارکم را ...یا خدایی ناکرده من خودم به الناز خانم گفتم که اون مطالب رو بگوید...این تضادها به شدت مرا آزار می دهد ...چون عده ای که به من لطف دارند فکر می کنند که من چه انسانی هستم و عده ای که نمی دانند فکر می کنند که چه انسان پستی هستم که به رخ می کشم...مگر ما چند روز زنده ایم که بخواهیم نصف آن را به معرفی خودمان یا به رخ کشیدن خودمان بگذرانیم

باز هم می گویم....قسم به مقدسات عالم که من قصد نداشتم چیزی را به رخ بکشم....و فقط و فقط بخاطر برادرم پوریا و اینکه حرفش را شهید نکنم دوباره برگشتم ....ولی فکر می کنم که اگر نباشم برای خود من بهتر است و برای افکار بقیه هم بهتر است...من هیچ هستم و هیچ هم خواهم بود

به هر حال فریاد جان ممنونم از اینکه این مطلب را ارائه دادید ... و داداش پوریا....دیدی که من حرفت رو شهید نکردم و برایم قابل احترام هستید و خواهی بود..ممنونم

http://azad2011.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   8:06:44 PM

مجتبي وبلاگت خيلي سنگين شده ها ؟

http://faryadirani.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   5:26:22 PM

http://zemzemeh-tanhaie.blogfa.com/

بسیاری  از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر اگزوپری  را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید ودر نهایت در یك سانحه هوایی كشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیكتاتوری فرانكو می جنگید .   او  تجربه های حیرت آور  خود را در مجموعه ای به نام لبخند گرد آوری كرده است . در یكی از خاطراتش می نویسد كه او را اسیر كردند و به زندان انداختند او كه از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مینویسد :"  مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند  در رفته باشد یكی پیدا كردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم . از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا  ایستاده بود . فریاد زدم "هی رفیق  كبریت داری؟ "  به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیك تر كه آمد  و كبریتش را روشن كرد  بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم و نمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب،   شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمی توانستم  لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت . سیگارم را روشن كرد ولی نرفت و همانجا ایستاد   مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد  من حالا با علم به اینكه او نه یك    نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود .
        پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم وعكس اعضای خانواده ام را   به او نشان دادم وگفتم :" آره ایناهاش " او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد. اشك به چشمهایم هجوم آورد . گفتم كه می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشك شدند. ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز كرد ومرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی می شد هدایت كرد نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند.
        یك لبخند زندگی مرا نجات داد
        بله لبخند بدون برنامه ریزی ، بدون حسابگری ، لبخندی طبیعی ،  زیباترین پل ارتباطی آدم هاست ما  لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم . لایه مدارج علمی و مدارك دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی واین كه دوست داریم ما را آن گونه ببینند كه نیستیم . زیر همه این لایه ها  من حقیقی وارزشمند نهفته است.  من ترسی ندارم از این كه آن را روح بنامم من ایمان دارم كه روح های انسان ها است كه با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و این روح ها با یكدیگر هیچ خصومتی ندارد. متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكی هم به خرج می دهیم ما را از یكدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند وسبب تنهایی و انزوای ما می شوند. داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است. آدمی به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن  به یك نوزاد این پیوند روحانی را احساس می كند. وقتی كودكی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟
        چون انسانی را پیش روی خود می بینیم كه هیچ یك از
         لایه هایی را كه نام بردیم
          روی من طبیعی خود نكشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ می‌دهد.

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   4:45:34 PM

دوستان عزیزم

درود بر شما

فریاد جان ....سلام و ممنونم.........خیلی خوشحال می شم اگر اون مطلب رو باز گو کنید ...حتما سرشار از نکته است....پس لطف می فرماید بگید؟؟؟؟ ممنونم

داداش میلاد

چشم ....حتما مییام و ممنونم که دعوت کردی...هدیه چی دوست داری

داداش پوریا

می دونی که دوست دارم

واقعا با حرف های تو موافقم......ما همه انسان هستیم و یک جور آفریده شدیم....فریاد جان هم از گل است....میلاد جان هم از گل است ...من هم از گل هستم ....شما هم از گل هستید....پس هیچ کدام بر دیگری برتری نداریم

چه فرقی می کند ...مسیحی باشیم ....مسلمان باشیم ..زردشتی باشیم..یهودی باشیم ..وووو .... همه از یک جنس هستیم...و یک خدا را پرستش می کنیم

مقامی که انسانها به همدیگر می دهند ...فردا فراموش شدنی است

و این مقام ها ...قراردادی هستند بین ما انسانها.....و هیچ ارزشی ندارد

ولی برتر از همه ما ...کسی است که قلبش به خدا نزدیک تر باشد

در بقیه موارد ...همه یکسانیم

ممنونم داداش

پریسا خانم

آبجی گلم

درود بر شما

بخدا که شرمنده می کنید و من اندازه این حرفها نیستم....و خوشحالم که لحضاتی باعث خندیدن شما بودم و شاد شدید

آبجی گلم

پرستو خانم

درود بر شما و ممنونم از محبتتون

البته اون آیه برای سوره آل عمران آیه 26 است...و خدا رو شکر می کنم که خواهرانی فهمیده مثل شما دارم

آبجی الناز

سلام

ممنونم از شعر زیبای شما

نمی دونم جادوگر فحشه یا تعریف؟؟؟ شوخی میکنم.......بخدا که بهترین هدیه رو دادید به که گفتید با خدا آشتی کردید

ممنونم از شما

سپاس گزارم

http://faryadirani.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   1:39:41 PM

دروود بر مجتبی

شازده کوچولوی شما چه موجود پر انرژی و با نفوذیه

البته من دفعه اولمه که با شازده کوچولو برخورد کردم ، اما بعد از خوندن پست شما بطور اتفاقی با مطلبی با همین مزمون مواجه شدم

اگر مایل بودید آن را برایتان بازگو کنم

http://milad-zartosht.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   1:42:29 PM

سلام داداش.خوبی؟
آقا یه جشن کوچولو گرفتیم تو وبلاگ با بچه ها.جشن تولد منه.خوشحال میشم تو وبلاگم ببینمت.

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   3:35:58 AM

سلام مجتبی جون

آجی پرستو راست میگه.آخه همیشه وقتی برات کارت می دادم و از تو تعریف می کردم همین آیه رو برای منم می فرستادی

ببخشیذ که اینو می گم ولی اون موقع من تو دلم به تو می خندیدم .می گفتم توی قرن 21 دیگه این حرفا معنی نداره ولی  حالا دارم به چشم میبینم که وعده های خدا راستن.از هر کجای تو تعریف می کردم باز می نوشتی

بگو بار خدایا.ای پادشاه هستی.تو هرکه را خواهی ملک و سلطنت بخشی و از هر که خواهی عزت باز پس گیری

هر که را خواهی عزت بخشی و هر که را خواهی خار گردانی

(مائده آیه 12)

البته نمی دونم درست نوشتم یا نه چون از روی آجی پرستو نوشتم

ولی مهم نیست که درسته یا نه این مهمه که وعده ای که خدا داده به حقیقت پیوسته

خدا هم به تو چهره زیبا داده و هم دانش زیاد.

پس خدا به تو خواسته که عزت بده

میشه سفارش من رو هم به خدا کنی

راستی خدا به داداش پوریا هم خواسته که عزت ببخشه

خوشبحال شما داداشا

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   3:08:25 AM

سلام مجتبی بزرگ

از بچه ها شنیدم که تو چه آدم بزرگی هستی و به روی خودت هم نمیاری

چند وقت نبودم

ولی یادته هر وقت توی کارت ازت تعریف و تمجید می کردم این آیه از قرآن برام می فرستادی دقیقا نوشتمش و حتی حفظش کردم

بگو بار خدایا

ای پادشاه هستی.تو هر که را خواهی ملک و سلطنت بخشی و از هر که خواهی عزت باز پس گیری

هر که را خواهی عزت بخشی و هر که را خواهی خوار گردانی (مائده آیه 12 )و

حالا دارم با چشم معنی این آیه میفهمم

می دونی خوب بلدی چیکار کنی.تواگر ببینی دری به روت بسته است هیچ وقت درو نمیشکنی بلکه از قلب ها وارد می شی

من نبودم و ندیدم که رفتی ولی حالا که برگشتی می سی

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   2:34:01 AM

تو یه جادوگری

تو یه افسون گری

چطوری با این کلمات جادو می کنی؟؟ چطوری آدمو لبریز از شازده کوچولو می کنی؟؟

شبی در پشت یک تاریکی نمناک و بارانی . تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهاییم مانده جدا کردم

و تو در پاسخ به آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم. تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی .شاید من خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ؟ تا کی ؟ برای چه

رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب رویایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی  خاکستری گم شد

و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد

انگار کسی فهمید تو یاد و نام من را از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز نام من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توام. برگرد

و هم در پاسخ به این بی وفایی ها بگو

که در راه عشق و انتخاب او خطا کردم

و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید

میان انتظاری که بدون پاسخ و سرد است

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

نمی دانم چرا. شاید به رسم عادت دیرینه ام.باز هم برای خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

سلام مجتبی

چه کار خوبی کردی که برگشتی..من هم رفته بودم. چون فکر کردم که تو رفتی

تو منو اهلی اهلی کردی

تو روح وحشی منو اهلی کردی

امرروز برای اولین بار با خدا حرف زدم و نماز خوندم

بقول داداش پوریا

تو از یه سیاره دیگه اومدی تا منو اهلی کنی.و تو باعث شدی که من برای اولین بار با خدا حرف بزنم

بغض این چند سالو خالی کردم

توی گروه فیزیک با انیشتین جادو می کنی اینجا هم با شازده کوچولو

منم از حالا دنبال شازده کوچولو می گردم

سلام شازده کوچولو

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 11 بهمن 1390   12:09:56 AM

سلام و درود بر عزیزان

داداش محمد رضا

درود بر شما

ممنونم از تشریف فرمایی شما....قدم به روی چشم من گذاشتید

آبجی راضی

سلام و درود بر شما

ممنونم خواهرم..............این کوچولو رو هم از جانب من ببوس

و اما داداش پوریا

سلام داداش

داداشی یه دفعه بگو که می خوای منو آب کنی ؟؟؟ داداشی وجودت طلاست ...باطنت برفه

داداش پوریا

 بخدا من پیش شما عددی محسوب نمی شم

داداش برای فردا نگران نیستم.....چون مطئنم که فردا بیشتر دوستت دارم

آقا علی رضا

سلام و درود بر شما

خوش آمدید..........قدم به روی دیدگان من گذاشتید

آقا علیرضا......اولا که من مال این هفته نیستم که دوستان بخوان بخاطر من برن

بر فرض محال هم اگر این چنین باشد و همه بخاطر من از این سایت رفتن.....من هم بخاطر داداش پوریا رفتم

داداش پوریا بود که با رفتنش زلزله به پا کرد

باز هم ممنونم و خوش آمدید به سرای خودتان

عمو ایرج ....استاد ایرانی

درود بر شما

استاد ممنونم از محبت همیشگی شما.........بخدا دل کندن از شما محال است

ممنونم

http://mry_hbp.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 10 بهمن 1390   11:02:01 PM

من هنوز یک آرزو دارم و خدایی هست که آن را برآورده کند

http://shogh.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 10 بهمن 1390   10:10:50 PM

زیبا بود آقا مجتبی

موفق باشید

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 10 بهمن 1390   10:12:41 AM

سلام آقا مجتبی من اولین بار که به وبلاگت می یام

همیشه باید قدر انسانهایی که قدرت این رو دارن که عده ای رو دور هم جمع کنن رو دونست و شما یکی از افرادی هستید که دیدم با رفتنتون داشت یه جمع از هم می پاچید 

خوشحالم که الان همتون خوشحالید 

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 10 بهمن 1390   6:11:45 AM

درود و خوشحالم از برگشت دوستان و اقا مجتبی عزیز : هر چند ترکش در جهت متعالی شدن بود و سفر فکر می کنم علمی؟ که ما را خوشحالتر بکنه در بازگشتش ،ما مصالح دوستان را ترجیح میدهیم ،موفقیت و شادیشون برامون مهمتره ، البته با وجود اینترنت در همه جا دیگر خدا حافظی معنی ندارد ممکنه فعالیت کم بشه ولی قطع نمیشه و الهی نشه ، هم چنان شادی برای همگی دوستانم

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 10 بهمن 1390   3:07:49 AM

پریسا خانم

خواهر خوبم

درود بر شما

ممنونم از محبت شما..........من چند بار خواهش کردم که مسائل رو شخصی نکنید ولی شما هر بار روی مرا به زمین انداختید....در مورد داداش پوریا که حق باشماست و من هم موافقم....ولی در مورد خودم مبالغه می فرمایید

به هر حال ممنونم

دوست گرانقدر من

مسعود جان

درود بر شما

داداش.......مگر می شود که از شما دل کند....شما چشم و چراغ ما هستشد

و به گروه فیزیک خوش آمدید...در آنجا بزرگانی چون استاد ایرانی و دکتر اردستانی حضور دارند که با ورود شما جمع بزرگان کامل تر شد

ممنونم از حضور شما

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 10 بهمن 1390   12:24:56 AM

واااااااااااااااااااااااااای

اینجا رو ببین کی برگشته

داداش مجتبی

وقتی خبر برگشتنتو از داداش پوریا شنیدم

داشتم پس می افتادم

راست گفتن که درخت هرچی بیشتر بار داشته باشه بیشتر افتاده تره

داداش مجتبی تو و پوریا یکی از خوشگل ترین و خوش تیپ ترین آدمای جهان هستید

داداشی شازده کوچولو رو پیدا کردی

مجتبی مرسی که برگشتی با برگشتنت خیلی ها رو خوشحال کردی

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   11:54:22 PM

داداش پوریا

داداش ........میخواهی من رو با این حرف ها آب کنی دیگه؟؟ داداش من هر لحظه از تو یاد می گیرم

داداش پوریا ...من در مقابل شما..........انتهای جدول رده بندی هستم چه برسه به دوم و اول بودن

داداش خیلی گلی من از صمیم قلب دوستت دارم

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   11:22:29 PM

سارا خانم

من همین دوساعت پیش این مطلب رو گذاشتم.....ولی به روی چشم...یه زره بمونه بعدش مطلب جدید میزارم

حمید رضا جان

سلام وممنونم برای کامنتتون

شیوه جدیده برای بیرون کردن من از این سایت نه؟؟؟؟خواهش می کنم من رو وارد این حاشیه ها نفرمایید

داداش ببخشید که کامنتتون رو پاک کردم....اگر برای من نوشته بودید پاک نمی کردم ولی پای کس دیگه ای هم در میون بوده

این وصله ها به ما نمی چسبه داداش

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   10:53:16 PM

مطالب جدید بزارین داخل وبلاگتون............

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

درود بر شما موفق باشین

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   10:52:25 PM

مطالب جدید بزارین داخل وبلاگتون

http://shazde-kocholo.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   10:22:54 PM

دوستان عزیزم

درود بر شما و ممنونم

سارا خانم

ممنونم از حضورتون

ولی ببخشید من نفهمیدم ....به پای کی باید پیر بشم؟

ممنونم

داداش داریوش

درود بر شما

بخدا داداش دلبستگی  شما......نمی زاره جایی برم و شما برادر بزرگتر من هستید و دوری از شما یک امر محاله

ممنونم داداشم

یلدا خانم

درود بر شما

ممنونم از محبت بی دریغ شما........شما بینهایت به من لطف کردید و من مدیون شما هستم

امیدوارم بتوانم جبران کنم

داداش پوریا

درود بر شما

داداش ..........شما برای ما بزرگتر از معلم و استاد هستید

این قدر وجودت طلاست که دوری از تو محاله.....من تو رو خیلی دوست دارم.......چون برادر بزرگ من هستی

همین رو بدون که وقتی فهمیدم که برگشتی و از من خواستی که بر گردم....معطل نکردم

داداش دوست دارم

سپاس گزار لطف و محبت همه دوستان

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   10:12:42 PM

مبارک باشه به پایه هم پیرشید

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   10:02:29 PM

داداش و دوست عزیزم آقا مجتبی صمیمانه بازگشتت رو به جمع دوستان تبریک میگم وخوشحالم از حضورت.